به درک که هر کاری کردم و هر اتفاقی افتاد.

دیگه خسته شدم از این که تینقدر خودم رو به خاطر کار کرده و نکرده متهم و سرزنش کردم. 

واقعا نمیدونم چرا حالیم نمیشه که توی این سن داشتن این تعداد موی سفید توی سرم عادی و طبیعی نیست. 

از بس که در طول زندگیم از حرف مردم ترسیدم و به خاطر این که سرزنش نشم کاری رو کردم که دوس نداشتم انگار عادت کردم. 

خیلی تو زندگیم به ادمای دور و برم باح دادم خیلی زیاد. 

ولی از ادمای دور و برم اینقدری که براشون وقت و انرژی و احترام و حتی پول صرف کردم دریافت نکردم.

البته این از تربیت بد من ناشی میشه. 

این که همیشه سعی کن نایس باشی. 

این بدترین حالت ممکنه برای یه ادم و من دیگه نمیخوام اینطور باشم. 

نمونش این دختر فامیل احمقم که یه کار ساده ای ازش خواسته بودم و خودم واقعا گیر بودم و بهش رو انداختم و الان طبق معمول دست منو گذاشت توی پوست گردو و بدقولی کرد. 

ازش بدم میاد.

 

خدایا منو محتاج خلقت نکن به حق علی

بر ادم بدقول لو بی شعور لعنت

پستی که تهش با برکت شد!

  ,توی ,رو ,خیلی ,واقعا ,ازش ,این که ,دور و ,بودم و ,به خاطر ,کردم  

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

من، پس از تو ! گروه جهادی شمع (شهید محسن عزیزخانی) بانو سیب انواع کیت فلزیاب مدار فلزیاب و قطعات فلزیاب زبان انگلیسی مهرستان عسل طبیعی اندیشه حقوق بشر اساسی سیستم اطلاعات حسابداری وبلاگ شخصی محسن دوباشی